ღفلسفه ی عشقღ
روی بستر دلتنگی ام خوابیده بودم. کسی به در کوبید چشم هایم را گشودم غریبه ای با چشم های خیس و نمناک ایستاده بود نامه ای به دستم داد نامه بوی تو را میداد, بارها نامه را بوییدم و بوسیدم خواستم بپرسم نامه ی تو را از کجا اورده است کسی نبود!!؟ نامه ات را گشودم "گل زیبای من! چشم هایم به غم نشسته اند نگاهم بارانی شده است و دلم پشت تنهایی اش در حال مردن است! خنده هایم را از یاد برده ام و هر روز به خاکسپاری شادی هایم میروم اگر تو نیایی من میمیرم" اسمان دلش شکست و بارید به اغوش بارانی اش پناه بردم و غریبانه تر از تنهایی کرکس گریستم.
نظرات شما عزیزان:
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |