ღفلسفه ی عشقღ

عشق من!چرا به من نمیرسی!؟

چشم هایم در اتش هراسی سرخ می سوزد

برگرد و برای یافتن من به سرزمین دلم بیا

بیا و هراس را از چشم هایم بگیر

اینچا بی تو هیچ ابری نمی خندد

مدت هاست صدای خندیدنشان را نشنیده ام

من بی تو با این  پاییز چه کنم؟!

هوا دلگرفت و سنگین, عصرها سردو اندوهناک

درخت ها پژمرده و غمگین و اسمان دلتنگ و بارانی ست

من این پاییز را نمیخواهم

تو نیستی اینچا پاییز است برگ ها همه از دوری تو ریخته است

باد درخت ها را ازار میدهد

من پاییز نبودنت را نمیخواهم

برگرد و حجم اندوهناک این پاییز وحشتناک را

از فصل های زندگی ام پاک کن

من این پاییز را نمیخواهم!

نوشته شده در دو شنبه 28 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 12:55 توسط زهرا|

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

روی بستر دلتنگی ام خوابیده بودم.

کسی به در کوبید چشم هایم را گشودم

غریبه ای با چشم های خیس و نمناک ایستاده بود

نامه ای به دستم داد

نامه بوی تو را میداد, بارها نامه را بوییدم و بوسیدم

خواستم بپرسم نامه ی تو را از کجا اورده است 

کسی نبود!!؟

نامه ات را گشودم

"گل زیبای من!

چشم هایم به غم نشسته اند

نگاهم بارانی شده است

و دلم پشت تنهایی اش در حال مردن است!

خنده هایم را از یاد برده ام و هر روز به خاکسپاری شادی هایم میروم

اگر تو نیایی من میمیرم"

اسمان دلش شکست و بارید به اغوش بارانی اش پناه بردم

و غریبانه تر از تنهایی کرکس گریستم.

نوشته شده در دو شنبه 28 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 12:37 توسط زهرا|

 

نوشته شده در چهار شنبه 16 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 16:9 توسط زهرا|

دقایقی تو زندگیت هست که اونقدر دلت برای عشقت تنگ میشه

که دلت میخواد اونو از تو رویاهات بکشی بیرون و توی دنیای واقعی

با تمام وجودت بغلش کنی و بهش بگی دوستت دارم...

نوشته شده در چهار شنبه 16 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 13:39 توسط زهرا|

تو همان شقایق معروف سهرابی!!

تا تو هستی زندگی باید کرد.

در رویاهایت جایی برایم باز کن.

جایی که بشود عشق را مثل بازی های کودکی باور کرد.

خسته شدم از بی جایی

نوشته شده در دو شنبه 14 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 23:27 توسط زهرا|

از شب پرسیدم چه بنویسم برای کسیکه دوستش دارم؟

گفت بنویس بی تو فردایی ندارم

 

نوشته شده در پنج شنبه 12 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 18:30 توسط زهرا|

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 12 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 18:30 توسط زهرا|

میدونی وقتی وسط درگیری های ذهنت حس میکنی به اخر خط رسیدی چی میچسبه؟؟

یک فنجون صداقت داغ

اونم از لبهای کسی که اعتراف میکنه هر جوری که باشی عاشقته

نوشته شده در پنج شنبه 12 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 16:46 توسط زهرا|

شیشه اش میشکند

یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست؟

دیگری میپرسد شیشه ی پنجره را باد شکست؟

...یک نفر میگوید شاید این رفع بلاست.

دل من سخت شکست.

هیچ کس هیچ نگفت که دلش را چه کسی بود شکست.

غصه ام را هیچ کس نشنید.

از خودم میپرسم

ارزش قلب من از شیشه هم کمتر بود؟؟؟

نوشته شده در پنج شنبه 12 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 16:46 توسط زهرا|

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی ابله سختی گرفتو بستری شد.

یه روز نامردش رفت یه عیادتش  و بین صحبتاش همش از درد چشمش مینالید.

بیماریه زن بیشتر شدت گرفت و ابله تمام صورتشو پوشوند

مرد همیشه به عیادت زنش میرفت با اینکه نابینا بود.

موعد عروسی فرا رسید.

زن نگران صورتش بود که ابله اونو از شکل انداخته بود.

همه میگفتن چه خوب خوب عروس زشت همون بهتر که شوهرش کور باشه.

20 سال بعد زن میمیره.

مرد عصاشو میذاره کنار و چشماشو باز میکنه.

همه تعجب میکنن.

مرد میگه:من کاری جز شرط عشقو بجا نیوردم. 

نوشته شده در سه شنبه 1 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 13:8 توسط زهرا|

مادر من فقط یه چشم داشت.من از اون متنفر بودم.اون همش مایه خجالت من بود.اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها بچه مدرسه ای ها غذا میپخت.یه روز اومد دم مدرسه که به من سلام کنه و منو با خودش ببره خونه.

خیلی خجالت کشیدم.

اخه اون چطور تونست این کارو با من بکنه؟!

به روی خودم نیوردم.فقط با تنفر بهش  نگاه کردمو قورا از اونجا دور شدم.

روز بعد یکی از همکلاسیام منو مسخره کرد و گفت:هوووووو مامانت فقط یه چشم داره!!!!

فقط دلم میخواست یه جوری خودمو گمو گور کنم..کاش زمین دهن وا میکردو منو میبلعید.کاش مادرم یه جوری گمو گور میشد

روز بعد بهش گفتم:اگه واقعا میخوای منو شاد کنی پس چرا نمیمیری!!؟؟

اون هیچ جوابی نداد...حتی یه لحظه هم به چیزی که گفتم فکر نکردم چون خیلی عصبانی بودم

احساساتش اصلا واسم مهم نبود.

دلم میخواست از اون خونه برمو دیگه هیچ وقت نبینمش.

سخت درس خوندمو موفق شدم برای ادامه تحصیل برم سنگاپور.

اونجا ازدواج کردم خونه خریدمو بچه دار شدم و از زندگیم راضی بودم...

 


:ادامه مطلب:
نوشته شده در یک شنبه 30 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 1:45 توسط زهرا|

ما برای عشقمان حاضریم بجنگیم

و برای جنگمان هیچ وقت حاضر نیستیم عشق را ترک کنیم.

نوشته شده در پنج شنبه 29 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 11:39 توسط زهرا|

همه با شنیدن کلمه ی عشق

قلبشان میلرزد

گاه حتی بی انکه بدانند عشق را

با قاف باید نوشت یا با غین!

نوشته شده در پنج شنبه 29 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 11:37 توسط زهرا|

 

عشق تا سرش را میگذارد زمین, خوابش میبرد

بیخیال اینکه عاشق دارد تا انتهایش می سوزد

نوشته شده در پنج شنبه 29 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 11:34 توسط زهرا|

ادم های عاشق

گیج و بیخیال نیستند

بلکه برعکس

بسیار هم با خیالند

منتها همه ی خیالشان چیز دیگری ست

جز انچه ما خیال میکنیم!

نوشته شده در پنج شنبه 29 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 11:31 توسط زهرا|

عشق

سرنوشت خود نوشت انسان های رمانتیک فقط نیست.

لبوفروش محله ی ما هم روزی عاشق شده بود

و نشانه های عشق قرمز و داغش هم

همیشه روی گاری اش موجود بود

و بخاری که

از درون قلب لبوهایش برمی خاست

رمانتیک ترین توصیفات شاعرانه ی عشاق حرفه ای را

توی جیبش میگذاشت!

نوشته شده در جمعه 28 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 17:7 توسط زهرا|

 

به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده بود

چنان که پای به برف فرو شود به عشق فرو میشد

نوشته شده در جمعه 28 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 17:7 توسط زهرا|

خیال ما عشق را می افریند

ان را پروبال میدهد

بعد از ان خودش میسازد

گاه اما در نهایت کار بیخیالش میشود!!

نوشته شده در جمعه 28 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 16:57 توسط زهرا|

خالص ترین عشق, عشق ادم به حوا بود

زیرا ادم هیچ گزینه ی دیگری جز حوا نداشت.

وفادارترین مرد عالم هم طبیعتا ادم بود

و نگویید که حوا نباید گول شیطان را میخورد

چون حوا ادم نبود

و ادم هم چون سخت عاشق بود

در ان لحظه ادم نبود.

نوشته شده در جمعه 28 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 13:24 توسط زهرا|

 

وجدان عشق درد میگیرد گاه وقتی میبیند که یک روده ی راست در دل عشاق نیست! 

نوشته شده در جمعه 28 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 13:18 توسط زهرا|

چشمک زدن این پیام را میرساند:

تو کور نیستی مرا میبینی.

من کور نیستم تورا میبینم.

پس چرا ما همدیگر را نباید ببینیم؟!!

عشق بسیاری صیدهایش را اینگونه به تور انداخته!

 

نوشته شده در جمعه 28 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 13:0 توسط زهرا|

در دل هر مردی برای هر زنی بالاخره جایی پیدا میشود به شرط اینکه جایی پیدا شود!!!!

نوشته شده در جمعه 28 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 12:48 توسط زهرا|

 

برخی میگویند:حال نداریم.عشقمان را حساب کن بمانیم!

برخی میگویند:عشق نداریم.حالی بده برویم!

نوشته شده در جمعه 28 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 12:41 توسط زهرا|

دوست داشتن از عشق برتر است

اما

این را کسی میتواند باور کند که هرگز عاشق نشده باشد.

دوست داشتن

مرحله ی عملیاتی نشده ی عشق است.

دوست داشتن موضوعی دارد که متفاوت با موضوع عشق است..

نوشته شده در شنبه 27 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 22:57 توسط زهرا|

ادبیات عشق میگوید:سرنوشت را باید از سر نوشت تا به کامیابی  رسید.

شیمی عشق میگوید:اسید سولفوریکش را زیاد کنید تا بسوزاند.

فیزیک عشق میگوید:با بزرگترین اهرم ها هم نمیتوانید مرا از زمین روح معشوقم بلند کنید.

ریاضی عشق میگوید:اگر تو بگویی می پذیرم که 2*2 میشود 5.

پزشکی عشق میگوید:اگر روزی قلبم برایت نتپد ان را با عمل جراحی در می اورم جایش شلغم میکارم.

مهندسی عشق میگوید:بنای عشقت را با چنان بتونی از محبت در دلم زیرسازی کرده ام که زلزله ی حضور هیچ بدخواهی نمیتواند ان را خراب کند.

فلسفه ی عشق میگوید:ما برای وصل کردن امدیم...

 

نوشته شده در شنبه 27 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 22:57 توسط زهرا|

نمادهای عشق در جهان زیادند:

گردش الکترون بر گرد هسته ی اتم.

گردش سیاره ها به دور ستاره ی خود.

گردش اقمار بر گرد سیاره ی خود.

گردش پروانه اطراف شمع.

و بالاخره.....:

(روم به دیوار)گردش مگس به دور شیرینی!!!

نوشته شده در شنبه 27 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 22:35 توسط زهرا|

سخن یک عاشق نامرد:

عزیزم! از دیروز که تو را دیدم یک دل نه صد دل عاشقت شدم و یاد این عشق را برای همیشه در ذهنم جاودان خواهم کرد.فقط مرا ببخش که امروز پزشکم تشخیص داده که دچار بیماری الزایمر شدم و علاجی ندارد.

راستی الان افتخار صحبت با چه کسی را دارم؟؟؟؟

نوشته شده در شنبه 27 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 22:1 توسط زهرا|

 

گوسفندان یک نامه ی عاشقانه برای عشقشان نمی نویسند حتی نمی توانند عشقشان را با صدای زیبا مورد خطاب قرار دهند

نوشته شده در شنبه 27 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 17:57 توسط زهرا|



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت